هيچ چيز از هيچ به وجود نميياد.
دقيقاً يادم نميياد اين جمله رو اول بار از كي شنيدم، اما به هر صورت هر كسي اين جمله رو گفته به قول معروف گل گفته. تو اين عبارت ساده يه واقعيت مهم و اساسي وجود داره... خصوصاً براي ما. ما كه بعضي وقتها چشم باز ميكنيم و ميبينيم اي داد چي شد. ما كه گاهي وقتها از تغييرات دور و اطرافمون تعجب ميكنيم و اون رو نسبت ميديم به يه لحظه غفلت تاريخي و امثال اين. اما بايد قبول كنيم كه سير تحول تاريخي هر ملتي وابسته به چيزي شبيه جهش ژنتيكي نيست. هر پديدهاي كه اتفاق ميافته، حتماً مدتها قبل زمينههاي اجتماعي و فرهنگياش شكل گرفته و وجود داشته و ما اون رو نديديم يا چشمهامون رو به روش بستيم.
الغرض. برم سر اصل مطلب. چند وقت پيش فيلم «روزگار ما» ساختهي رخشان بنياعتماد رو ديدم. شيوهي روايت فيلم مستندگونه است. داستان فيلم در خرداد و تير سال هشتاد اتفاق ميافته، مصادف با انتخابات رياست جمهوري كه در اون سيد محمد خاتمي براي دومين بار رييس جمهور ايران شد. تو بخش اول فيلم قصهي شور و هيجان عدهاي جوون طرفدار خاتمي رو كه دور هم جمع شدن و ستادي در مناطق شمالي شهر تشكيل دادن، تعريف ميشه. در بخش دوم فيلم دوربين سراغ زن ناشناسي ميره كه براي كانديداتوري ثبتنام كرده و البته رد صلاحت شده. اول فيلم ساز دنبال انگيزههاي اين زن به ظاهر معمولي براي بهدست گرفتن مهمترين پست مملكت ميگرده، اما كمكم و در ادامهي روند فيلم زوايايي از زندگي اين زن براي ما باز ميشه. اين زن كه سرپرست دختر كوچيك و مادر كورشه، به تنهايي داره براي امرار معاشش تلاش ميكنه و البته تا خرخره در مشكلات و فقر گير كرده. مقدار كمي پول، به اندازهي پول تو جيبي روزانهي بچههاي شمال شهري، ميتونه بار بزرگي رو از روي دوشش برداره و زندگياش رو از اين رو به اون رو كنه. جالب اينه كه از حرفهايي كه تو فيلم رد و بدل ميشه، متوجه ميشيم اين زن عليرغم اينكه درس درست و حسابي نخونده و از همون نوجوانياش كار كرده، شعور و فهم اجتماعي بالايي داره و متوجهي خيلي از مسايل هست، حتي شايد بهتر از خيلي از ما چون اين خيلي از دردها رو با گوشت و پوستش لمس كرده.
باز هم الغرض. اين فيلم ديدنيه و شايد كمكمون كنه بفهميم تو وضعيت پيچيدهاي كه الان درگيرش هستيم چه كساي ديگهاي با ما شريك هستن و دغدغههاي اصلي و حياتي خيلي همشهريهاي كه هم محلهايمون نيستن چيه.