۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

داستان هرم...



چند وقت پیش با مطلبی (به‌ظاهر جدی!) در فضای وب روبرو شدم که در اون نویسنده سعی داشت پرده از توطئه‌ای شوم برداره و بعضی از حقایق ناپیدا رو در جامعه رو کنه و پته‌ی بعضی‌ها رو بریزه روی آب. آقای نویسنده ادعا می‌کرد هر چی حجم هرمی شکل در کل عالم ساخته می‌شه، ردی از دست مرموز فراماسونرها رو می‌شه، جایی اون پشت مشت‌ها، در ساخت اون بنا شناسایی کرد، "چون هرم سمبل تفکر فراماسونری است". این نویسنده که ظاهرا از نویسندگان متعهد کشور هم هست، لیستی از بناهایی مانند مسجد نمایشگاه و مجلس شورای اسلامی و مسجد سعادت آباد رو نام برده بود و در آخر هم اشاره‌ای به آرامگاه بنیان‌گزار جمهوری اسلامی کرده بود و چهار حجم هرمی کنار مرقد رو هم که ظاهرا از خیمه‌های کربلا الگو برداری شده، سمبل نفوذ فراماسونری تا اعماق جامعه دونسته بود.
حالا بگذریم از اینکه احجام افلاطونی همین چندتا حجم مکعب مستطیل و هرم و استوانه است و بگذریم از اینکه حتی قبل از فراماسونری در بعضی بناهای سنتی مثل بقعه‌ شیخ زاهد گیلانی، در لاهیجان، هرم مانندی روی مقبره قرار داشته،... چیزی که قضیه رو برای من جالب کرد واکنش سریع مسئولان و متولیان امر به کشف این توطئه بود.
ممنوعیت به کارگیری معماری غربی در تهران !!! (مقامات شهری تهران اعلام کردند که ساختمانهای هرمی شکل را به دلیل "عدم تناسب" آنها با فرهنگ ایرانی و اسلامی از معماری این شهر حذف می کنند)
اول باور نمی‌کردم، اما خبر صحت داشت. وقتی این تصمیم که توسط دکتر فلان، معاون محترم شهر تهران، اعلام عمومی و بعد ابلاغ می‌شه، شاید دو معنا بشه ازش برداشت کرد:
اولا، بلاهت تا خرخره‌مان بالا آمده و مغز خر خوردیم (دور از جون شما) که یک شبه همان خر برمان می‌دارد که یا حسین مظلوم، دست استعمار عیان شد و بگیرید و ببندید و تا دیر نشده هرم‌ها را مخروطی و گنبدی کنید....
دوما، قضیه چیز دیگه‌ یه؟ ضوابط ساختمان‌های هرمی شکل غلط یا درست، تدبیر نیم‌بندی بود برای کنترل ساختمان‌های بلند و برج‌هایی که از گوشه و کنار شهر سر در می‌آوردن تا حداقل اگر حریف برج سازی نمی‌شیم، حداقل تا حدودی عوارض جانبی این برج‌ها مانند سایه‌اندازی و ارتفاع‌شون رو تعدیل کنیم. به‌هر حال این تنها ضابطه‌ای بود که نیم‌بند مهاری می‌زد به شهوت برج سازها... و در این مدت هر اتفاقی افتاده، ظاهرا دکتر‌های شهرداری هم دنبال بهانه‌ای بودند تا از شر این نیمچه ضابطه هم خلاص شوند و چه بهانه‌ای بهتر از ساحت فرهنگ اسلامی و ایرانی.

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

شهر مرده‌ها و شهر زنده‌ها


« نگا کن اینا پدر و پسر بودن، پسره دو سال قبل پدرش مرده...، حتماً تصادفی، چیزی کرده... شاید هم خودکشی»
« چی شد آقا تصمیمت رو نگرفتی؟...»
اوستا منتظر جوابم ایستاده. سنگ‌های قبر رو که می‌بینم، بی‌اختیار سعی می‌کنم داستان زندگی هرکدوم از مرده‌ها رو تصور کنم و فراموش می‌کنم برای چی دارم تو قبرستون دور می‌گردم.
« کار سختی نیست، همین چند تا مدله، می‌خوای یه جوره دیگه‌اش رو هم نشونت بدم...»
دنبال اوستا راه می‌افتم. همین طور که سریع از روی قبرها پا برمی‌داره، بلند بلند حرف می‌زنه و چیزایی رو توضیح می‌ده. سعی می‌کنم روی سنگ‌ها پا نذارم. عقب می‌افتم. اوستا صبر می‌کنه تا بهش برسم.
« این هم یه مدل دیگه‌ی سنگ سیاهه. بهش می‌گن سنگ برزیلی. نگا کن سنگ هیچ لکه و رگه‌ای نداره. این‌ها آبچکون نداره. می‌تونم برات شیب‌دار هم کارش بذارم...»
به پنج قبر سیاهِ یک شکل نگاه می‌کنم و اسم‌های حک شده‌ی روشون رو می‌خونم و بلافاصله از اوستا می‌پرسم:
« این‌ها تو تصادف کشته شدن؟ انگار همه مال یه خانواده هستن.»
« والا من خبر ندارم. شما به سنگ توجه کن و اگه می‌پسندی، تصمیمت رو بگیر.»
« یعنی فقط همین مدل‌ها بود ؟»
« به! آقا ده جور سنگ نشونت دادم، سفید، سیاه، حاشیه‌دار، برجسته، با گلدون، بی‌گلدون... همین‌هاست دیگه. هم تنوع داره، هم متفاوته و هم هر جور قیمتی بخوای هست... حالا تا چی صلاح دانی.»
« این‌ها که فقط هفت، هشت مدل بیشتر نبود، من یه چیز متفاوت می‌خوام. یه جوری با بقیه فرق داشته باشه..»
« همه همین رو می‌گن، اما بالاخره معذوریت‌های انتخاب رو هم باید در نظر بگیری. نظر من رو بخوای یه نگاه به سنگ‌های اطراف قبر متوفی‌ات بنداز، یه مدل غیر از اون‌ها انتخاب کن. کاملاً به چشم می‌یاد.»
نگاهی به دشت قبرها می‌ندازم. سلیقه‌ی اوستا و معذوریت‌های مهارتش و جنس‌های موجود بازار به اینجا شکل و قیافه داده، نه خواست و پسند من. از اوستا می‌پرسم:
« یعنی جور دیگه‌ای نمی‌شه؟»
« خودت رو خسته نکن، هر کسی رو بیاری همینه...» چند برگه کاغذ از جیبش در می‌یاره و می‌ده دستم.
« اینا کلکسیون شعره. می‌تونی یکی رو انتخاب کنی...»
به شهر برمی‌گردم. هنوز سرمای قبرستون تو استخون‌هام مونده و گرم نشدم. با معاملات ملکی قرار دارم تا بریم و خونه‌ی جدیدی رو که می‌خوام اجاره کنم، نشونم بده. تصویر چهره‌ی ساختمون‌ها از جلوی چشمم به سرعت رد می‌شه. تا امروز متوجه نشده بودم. چقدر ساختمون‌های این شهر به سنگ‌های قبر شباهت دارن.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

PARADISE NOW



بسم الله الرحمن الرحیم...
مبارز جلوی دوربین ایستاده و آخرین وصیت‌اش را، قبل از انجام عملیات استشهادی از روی نوشته‌ای می‌خواند:
ما باید مبارزه را تا پایان اشغال ادامه دهیم. بدنمان تنها چیزی است که در این جهاد علیه اشغال پایان ناپذیر برایمان باقی مانده است...
فرمانده به این مبارز که اکنون بمبی مهیب و کشنده است، در لفافه‌ی ظاهری آراسته، صورت سه تیغ تراشیده با کت و کراوات، می‌گوید:
این افتخار تنها نصیب اندک کسانی می‌شود. ان شاء الله وقتی شما به بهشت وارد شدید، ما اداره‌ی مابقی امور را به‌عهده می‌گیریم و خاطره قهرمانی شما را بیاد خواهیم آورد.
عملیات انتحاری به دلایلی یک روز به تعویق می‌افتد. مبارز به همراه دختر دلبندش در شهر می‌گردد. شهر نابلوس زندانی است که انسان‌ها در آن تلاش می‌کنند فقط زنده بمانند. جایی که دیگر در آن ارزش شهید و خائن با هم برابر شده. مبارز دختر را می‌بوسد و از او جدا می‌شود.

- اگر نمی‌توانیم یکسان زندگی کنیم، پس حداقل یکسان بمیریم.
- نمی‌توان تا ابد کشت و کشته شد. باید در جستجوی راهی برای زندگی عادلانه بود.
- تلاش‌های گروه‌های حقوق بشر و صلح دوست دیری است که رنگ باخته و بی‌اثر است.
- رفتار صلح‌جو بهانه کشتار را از دست اسراییل می‌گیرد.
- ساده لوح نباش. آزادی بی‌بها نیست. تا زمانی که بی‌عدالتی هست، کسی باید قربانی شود.
- قربانی شدن و انتقام با هم تفاوت دارند. اگر ما هم بکشیم، ظالم و مظلوم دیگر تفاوتی با هم ندارند.
- بعد از مرگ، ما صاحب بهشت خواهیم شد، نه آنها.
- بهشت تنها رویایی در ذهن است.
- به هر حال رویای بهشت بهتر از زندگی در این جهنم است. ما مردگانیم. وقتی انسان مجبور به انتخاب تلخ‌ترین است که تنها گزینه‌اش تلخی باشد.
بحث، دعوا و جدل بی‌پایان. راه درست کدام است؟ در آنجا بعضی فرجام را از راه صلح می‌جویند و بعضی از طریق مبارزه، اما به هر حال هر دو در یک چیز مشترکند، نفرت از اشغال گر.
مبارز در آخرین کلام به فرمانده‌اش می‌گوید:
من در اردوگاه متولد شدم و تنها یک‌بار، آن هم وقتی ده سالم بود برای عمل جراحی اجازه یافتم از کرانه‌ی باختری خارج شوم. گناهان اشغال‌گران بی‌شمار است، اما بدترین گناهشان اینست که انسان‌ها را چنان زبون می‌کنند تا به موجوداتی خائن تبدیل شوند. با این عمل آن‌ها نه تنها مقاومت مردم را از بین می‌برند، بلکه غرورشان، خانواده‌هایشان و تمامی هستی‌شان را نابود می‌کنند. زندگی بدون غرور بی‌معنا است، خصوصا آنکه دنیا با بی‌تفاوتی نگاهت کند. حالا که تنها هستیم، خودمان باید به فکر چاره باشیم. آنها باید بدانند اگر آسایشی برای ما وجود ندارد، برای آنها هم وجود نخواهد داشت. زورمندیشان برایشان بی‌فایده است. اسفبار آنکه آنها مظلوم نما هستند و به دنیا نشان می‌دهند، آنها هستند که قربانی و مظلوم واقع شده‌اند. حالا که این‌طور است، ما هم باید دو نقش به عهده بگیریم، مظلوم و ظالم.
فیلم "  الجنته الان  " (PARADISE NOW) محصول سال 2005 و ساخته هانی ابواسد است. در این فیلم نگاهی متفاوت به یکی از چالش برانگیزترین مسایل جهان شده است. نگاهی که نه سیاه است، نه سفید.