رفیع پیتز (Rafi Pitts)، فیلمساز و کارگردان، به سال 1346 در مشهد متولد شد. او یکی از چهرههای شناخته شدهی سینمای ایران است که توانسته چندین جایزه معتبر بینالمللی را کسب کند. امسال آخرین فیلم او «شکارچی» همانند فیلم پیشین او «زمستان است» در جشنوارهی فیلم برلین نامزد دریافت خرس طلایی این جشنواره شد. متاسفانه فیلم «زمستان است» (It's Winter) اکران محدودی در ایران داشت، اما در خارج از کشور با استقبال خوبی روبرو شد.
این فیلم که چهار سال پیش ساخته شد، اقتباسی است از داستان «سفر» نوشته محمود دولت آبادی. در داستان سفر قصهی مردی حکایت میشود که در جستجوی کار، بار سفر میبندد و راهی دیار غربت میشود و زن جوان و فرزندش را تنها میگذارد. غیبت مرد به درازا میکشد و همسرش گمان میکند او در این سفر جان باخته. اما او پس از زمانی دراز، با جسمی معلول و روحی آزرده به شهر و محلهی خود برمیگردد. روی برگشتن به خانه را ندارد، دورادور میایستد و خانهاش را میپاید و در همین زمان متوجه حضور مردی جوان در خانه میشود، شوهر جدید زناش. این آدم پاکباخته، چارهی دیگری ندارد جز آنکه خودش را به زیر چرخهای سنگین قطار بیندازد.
این داستان که حدود چهار دهه از عمر آن میگذرد، ویژگیهای زمانی و مکانی خاصی بههمراه دارد. سالهای آغازین دههی چهل، برای اکثر نویسندگان و روشنفکران ایرانی که تحت تاثیر اندیشههای چپگرا بودند، پدیدههای اجتماعی مانند فقر و طبقهی زحمتکش، در کانون اصلی توجهشان قرار میگرفت و مضمون اصلی آثارشان را شکل میداد. همزمان در این سالها دور جدیدی از مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور آغاز شد. گروهی از مردان و کارگران فقیر ایرانی در جستجوی درآمدی اندک راهی کشورهای متمول جنوب خلیج فارس خصوصاً کویت شدند و در این سفر غیرقانونی آنها مجبور بودند سختیهای زیادی را بهجان بخرند تا لقمه نانی بهدست بیاورند. این اتفاق دستمایه بعضی از آثار ادبی مانند «سفر» شد تا نویسندگانی چون دولتآبادی با زبان خاص خود و تحتتاثیر الگوهای تفکرات سوسیالیستی مفاهیمی مانند مهاجرت، کارگر، زن، صنعت و مانند اینها را در داستانش روایت کند.
از طرف دیگر مکان روایت قصه، حاشیهی ریلهای قطار در مناطق جنوبی تهران است. حاشیه نشینی در کنار ریلهای قطار، معنایی خاص در فرهنگ شهرنشینی تهران داشت. ساکنان خانههای کوچک حاشیهی خط، انسانهایی فقیر بودند (و هنوز هستند) که بنا به جبر زمانه، مجبور به ساخت بیمجوز و سکنی در خانههایی شدند که حرکت بیوقفهی غول آهنی هم آسایش شب و روزشان را سلب میکرد و هم جان کودکان بازیگوششان را بهخطر میانداخت. سکونت در کنار خط آهن، به معنای فقر، عدم آسایش و بیثباتی بود. حاشیهی خط یعنی جنوب شهرِ جنوب شهر و به همین خاطر است که در بسیاری از آثار فرهنگی آن دوره این محل نمود داشته است.
و اما، کارگردان روایت قصه را پنجاه سال جلو میآورد و میخواهد آن را در زمان حال روایت کند. فیلم با صحنههایی از زمستان برفی و موسیقی حسین علیزاده و آوای شجریان و شعر زمستان اخوان ثالث آغاز میشود. مواجهه با لایههای متنی دیگر مانند شعر، موسیقی و البته تصویر در همان آغاز این انتظار را در مخاطب ایجاد میکند که باید شاهد روایت دیگری از قصه باشد (انتظاری که تغییر عنوان فیلم از سفر به زمستان آن را پیشتر به او یادآوری کرده بود)، روایتی از همان دردهای آشنا اما در مکان و زمان امروز، یعنی شهر تهران در دههی هشتاد. اما این انتظار در نهایت بهسرانجام چندانی نمیرسد و فیلمساز تا حد زیادی نمیتواند خود را از زیر بار روایت قصهی اصلی رها کند و چیز بیشتری به آن بیافزاید و روایتی دیگر ارائه دهد.
تصاویر خانهای دور افتاده در بیابان و مکانهایی در شرق و غرب و جنوب تهران که فیلمبرداری در آن محلها انجام شده، وقتی در فیلم کنار هم میآیند، گویا ناکجا آبادی را میسازند که به چشم یک تهرانی امروزی، حتی ساکن جنوب شهر هم بهسختی آشنا میآیند. بههمین منوال نشانهایی که یادآور زمان امروز باشند در فیلم نادرند و تاکید زیادی بر نمایش تصاویر خانههای کهنه و ماشینهای قدیمی شده است. گویا وجه زیبایی شناسانه تصاویر برای فیلمساز از اهمیت بیشتری داشته تا هویت زمانی و مکانی داستان.
اما فیلم در پردازش شخصیتها موفقتر است و تا حد زیادی تیپ شخصیتهای متفاوت و امروزیتری را در مقایسه با داستان اصلی مشاهده میکنیم که الگوهای رفتاری و کنشهایشان، متاثر از زندگی در فضای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی امروز ایران و شهر تهران است. این موضوع در ارتباط با شخصیتهای اصلی نمود بیشتری دارد.
رفیع پیتز ادامه دهندهی راه کارگردانان مطرح ایرانی پیش از خود مانند سهراب شهید ثالث، در صحنهپردازی، کادربندی تصاویر و فیلمبرداری، و عباس کیارستمی در سادگی گفتار و استفاده از نابازیگرها است که او توانسته هوشمندانه زندگی واقعی آنها را وارد داستان فیلم کند (گرچه استفاده از نابازیگران و قرار دادن آنها در کنار یک هنرپیشهی حرفهای (میترا حجار) ضعف بازی آنها را بیشتر به چشم میآورد).
با تمام این اوصاف فیلم جذابیتهای خاص خود را دارد. تدوین خوب، تصاویر زیبا و جذاب و استفاده از نورپردازیهای بدیع در اغلب صحنههای فیلم، بیننده را مجذوب خود میکند که تا به آخر همراه فیلم بماند.
۴ نظر:
نقد خوبی اولین بار بود با این کارگردان اشنا می شدم
من فیلم رو دیدم و با بخش زیادی از نظرات شما موافقم. اما فکر میکنم حاشیه نشینی در کنار صحنه شب گردی در خیابان ولیعصر خودش رو خوب نشون می داد. چیزی که به نظر من فیلم رو خراب کرده بود حضور بازیگر زن حرفهای بود
ممنون از معرفی فیلم
برای مریم
درست میگویی. تنها صحنهای از فیلم که تا حدودی حال و هوای امروزی داشت، هرچند خیلی کوتاه، همان شبگردی بود.
ارسال یک نظر